قرددیکشنری عربی به فارسیميمون , بوزينه , تقليد در اوردن , شيطنت کردن , اورانگوتان , بوزينه دست دراز , ميمون درختي برنلو سوماترا
قردلغتنامه دهخداقرد. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن وگرد کردن . گویند: قرد فی السقاء؛ گرد کرد در مشک روغن یا شیر را. || ورزیدن . (منتهی الارب ).
قردلغتنامه دهخداقرد. [ ق َ رَ ] (ع اِ) پشم برهم چسبیده و نمدشده بر ستور. || بهترین پشم گوسفند و شتر. || شاخ خرمای برگ دورکرده . || چیزی است چسبیده بر گیاه طرثوث شبیه موی زرد ری
قردوانیلغتنامه دهخداقردوانی . [ ق َ دُ ] (اِخ ) ابوالعباس بن فضل بن عبداﷲبن محمد. از محدثان است . وی از علی بن داود قنطری روایت کند و ابواحمد عبداﷲبن عدی حافظ جرجانی از او روایت دا