قرین شدنلغتنامه دهخداقرین شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یار شدن . همسر شدن : خاک خراسان بخورْد مر دین رادین به خراسان قرین قارون شد.ناصرخسرو.
قرین شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت شدن، دست بهدست هم دادن، یاری کردن، همکاری کردن مصادف شدن، منطبق بودن
قرینفرهنگ مترادف و متضاد۱. انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار ۲. بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
قرینلغتنامه دهخداقرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) جائی است در یمامه ، و نجده ٔ حروزی نزدیک آن به قتل رسیده است . (از معجم البلدان ).
قرینلغتنامه دهخداقرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) لقب وی عثمانی جد موسی بن جعفربن قرین است . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینی (موسی ...) شود.