قساملغتنامه دهخداقسام . [ ق َ ] (اِخ )نام جائی است . یکی از شاعران عرب گوید : فهممت ثم ذکرت لیل لقاحنابلوی عنیزة او بنعف قسام .و ابن خالیوه آن را قشام به ضم قاف و شین معجمه ضبط
قساملغتنامه دهخداقسام . [ ق َ ] (ع اِمص ) حُسن . (منتهی الارب ). جمال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوبی صورت . (ناظم الاطباء). نیکویی . (مهذب الاسماء). قسامة.
قساملغتنامه دهخداقسام . [ ق َس ْ سا ] (اِخ ) حارثی . مردی بود بر دمشق مسلط گردید و مدت درازی بر آن شهر حکومت داشت . اصل اواز ده تلفیتا یکی از قرای کوهستان سیز بین حمص و بعلبک اس
قساموسلغتنامه دهخداقساموس . [ ] (معرب ، اِ) دارچینی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قسامویس و قسوماس شود.
قسامویسلغتنامه دهخداقسامویس . [ ] (معرب ، اِ) دارچینی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قساموس و قسوماس ش-ود.
قسامةلغتنامه دهخداقسامة. [ ق َ م َ ] (ع اِمص ) مصالحه ٔ میان مسلمانان و دشمنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الهذنة بین العدو و المسلمین . (اقرب الموارد). ج ، قسامات . (ناظم ا
قسامةلغتنامه دهخداقسامة. [ ق َ م َ ] (ع مص ) خوب روی و صاحب جمال گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)(دهار) (زوزنی ). گویند: قسم قسامة؛ خوبروی و صاحب جمال گردید،