قدنمالغتنامه دهخداقدنما. [ ق َ ن َ / ن ُ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنچه بالا را بنمایاند. آنچه قد از آن دیده شود.- آینه ٔ قدنما ؛ آینه ای که تمام اندام در آن دیده شود. آینه ٔقدّی .
قدرمایهلغتنامه دهخداقدرمایه . [ ق َ دَ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) مترادف اندک مایه : با همه خردی به قدرمایه زورمیل کش پنجه ٔ شیر است مور. نظامی .چون قدرمایه شد بسختی و رنج یافت گنجی و ب