قنطالغتنامه دهخداقنطا. [ ق ِ ] (معرب ، اِ) دوایی است که آن رابه فارسی خون سیاوشان و به عربی دم الاخوین خوانند . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و فهرست مخزن ا
قنطارلغتنامه دهخداقنطار. [ق ِ ] (معرب ، اِ) تازگی عود بخور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || پوست گاو پر از زر. (برهان ) . || مقدار چهل اوقیه از زر یاهزار اوقیه از آن
قنطاریونلغتنامه دهخداقنطاریون . [ ق َ ری یو ] (معرب ، اِ) حشیشی است تلخ مزه مقوی معده و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). رجوع به قنطوریون شود.