قاسیلغتنامه دهخداقاسی . (اِخ ) ابن سمکان نقیب . از محدثان است . وی از نجیب حرانی روایت شنیده است . (الدرر الکامنة ج 3 ص 241).
قاسیلغتنامه دهخداقاسی . (ع ص ) سخت . سخت دل . (ناظم الاطباء). سخت و سیاه دل . (غیاث ). سنگدل . دل سخت ، قسی : آن دل قاسی که سنگین خواندندنامناسب بد مثالی راندند. مولوی (مثنوی ).
قاسیونلغتنامه دهخداقاسیون . [ سی یو ] (اِخ ) نام کوهی است مشرف بر شهر دمشق . در آن کوه غارهائی است که آثار پیمبران در آنها یافت میشود و در دامنه ٔ آن قبوری از صلحاء است . این کوهی
قاسیةلغتنامه دهخداقاسیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث قاسی . سخت : لیلة قاسیه ؛ شبی سخت تاریک . || سنگدل . رجوع به قاسی شود.
چوقاسیاهلغتنامه دهخداچوقاسیاه . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کزازپائین بخش سربند شهرستان اراک . 751 تن سکنه دارد. از قنات و رودخانه ٔ محلی آبیاری میشود. محصولش غلات ، چغندرقند،