قادم الانسانلغتنامه دهخداقادم الانسان . [ دِ مُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) سر مردم . ج ، قوادم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر انسان .
قادمدیکشنری عربی به فارسینزديک , درشرف , اماده اراءه دادن , اينده , بعد , ديگر , پهلويي , جنبي , مجاور , نزديک ترين , پس ازان , سپس , جنب , کنار
قادملغتنامه دهخداقادم .[ دِ ] (اِخ ) کوهکی است نزدیک برقانیه و حفیر خالد نزدیک آن است و گفته اند وادی است . (معجم البلدان ).
قادملغتنامه دهخداقادم . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قدوم . از سفر بازآینده . ج ، قُدُم ، قُدّام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قادمفرهنگ انتشارات معین(دِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آینده . 2 - مسافری که از سفر بازآید. 3 - پیشرو. (?(قاذورات [ ع . ] (اِ.) جِ قاذوره . پلیدی ها، نجاست ها.