قلفلغتنامه دهخداقلف . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) از بن بریدن غلاف سر نره .(منتهی الارب ). رجوع به قَلف شود. || بی ختنه ماندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قَلِف َ الصبی قلفا؛ لم یخ
قلفلغتنامه دهخداقلف . [ ق َ ] (ع اِمص ) از بن برکندگی ناخن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اسم است اقتلاف را. (منتهی الارب ). اسم است قِلفه را. (اقرب الموارد). || (مص ) بریدن
قلفلغتنامه دهخداقلف . [ ق ِ ] (ع اِ) زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب ). الدوخلة. (اقرب الموارد). || پوست درخت هرچه باشد یا پوست درخت کندر، که بدان بخور کنند یا پوست درخت انار.
قلفکلغتنامه دهخداقلفک . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جمع آبرود بخش مرکزی شهرستان دماوند. سکنه ٔ آن 19 تن است . مزرعه ٔ کویج جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قلفةلغتنامه دهخداقلفة. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) برداشتن گل سر خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَلف شود.
قلفونیالغتنامه دهخداقلفونیا. [ ق ُ ] (معرب ، اِ) نوعی از صمغ درخت صنوبر باشد و آن را به فارسی زنگ باری گویند به سبب آنکه بسیار سیاه است و به عربی علک یابس خوانند. (برهان ) (آنندراج
قلفةلغتنامه دهخداقلفة. [ ق َ ف َ ] (ع اِ) آوندهای بحرانی پر از خرما و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).