قلمیلغتنامه دهخداقلمی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به قلم .- بادنجان قلمی .- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم . || نوشته شده با قل
قلمی شدنلغتنامه دهخداقلمی شدن . [ ق َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قلمی گردیدن . نوشته شدن . رجوع به قلمی شود.
قلمیةلغتنامه دهخداقلمیة. [ ق َ ل َ ی َ ] (اِخ ) ناحیه ای است وسیع در کشور روم نزدیک طرسوس . (معجم البلدان ). شهرستانی است به روم . (منتهی الارب ).
قلمیاطیطسلغتنامه دهخداقلمیاطیطس . [ ] (معرب ، اِ) نوعی از راوند طیب الرایحه است . (فهرست مخزن الادویة).