قلیسلغتنامه دهخداقلیس . [ ق َ ] (ع ص ) مرد زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) زنبور عسل . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || عسل .(اقرب الموارد). || شاید مصحف انقلیس باشد. (یاد
قلیسلغتنامه دهخداقلیس . [ ق ُ ل َ ] (ع اِ مصغر) مصغر قلس و آن طنابی است از برگ خرما و خوص آن . (معجم البلدان ).
قلیسلغتنامه دهخداقلیس . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِخ ) کنیسه ای است که آن را ابرهةبن صباح مالک یمن در دروازه ٔ صنعاءبناکرد. در معجم البلدان آمده : چون ابرهة به حکومت یمن رسید در صنعاء شه
ارستوقلیسلغتنامه دهخداارستوقلیس . [ اَ رِ ] (اِخ ) حکیم مشائی یونانی از مردم مِسِّن .وی در مائه ٔ دوم میلادی میزیسته و مؤدب سِپتیم سِوِر بود. || مجسمه ساز یونانی متولد در سیدُنی در
ارسطوقلیسلغتنامه دهخداارسطوقلیس . [ اَ رِ ] (اِخ ) جدّ افلاطون . (شهرستانی ). و رجوع به ارستوقلیس شود.
انجه قلیسینواژهنامه آزادبه معنی چلوندن، مثل آب حوله را با فشار دادن گرفتن، ویا آب مثلا انار را با فشردن بخاهیم بگیریم