قلیلغتنامه دهخداقلی . [ ق ُ لا ] (ع اِ) سر کوه . || تارک مرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد آن قُلَة است . (اقرب الموارد).
قلیلغتنامه دهخداقلی . [ ق ِل ْی ْ ] (ع اِ) آنچه از حمض و نخود سوخته سازند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) و به آن قلیا و قیلیاء نیز گویند. (اقرب بنقل از اساس ). || آب اشنان . (م
قلیلغتنامه دهخداقلی . [ ق ُ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ محمود صالح ایل چهار دانگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
قلیلغتنامه دهخداقلی . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) ترکیبی است از قل به معنی غلام + «ی » علامت اضافه : محمد قلی ، عباسقلی ، حسنقلی .
قلیجلغتنامه دهخداقلیج . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی شمشیر. (ناظم الاطباء). || دست آخرین در بازی نرد. در بازی سه دست یا پنجدست پیش بر که اگر هر یک از دو حریف برد همه ٔ بازی را برده