قثلغتنامه دهخداقث . [ ق َث ث ] (ع اِ) گیاهی است ریزه . || (مص ) کشیدن . گویند: فلان یَقُث ﱡ مالاً؛ یعنی یجرّ؛ راندن و برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فعل آن از نصر است .
قثولغتنامه دهخداقثو. [ ق َث ْوْ ] (ع اِ) گشنیز. || (مص ) گرد کردن مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خیار بالنگ خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و فعل آن
قثوللغتنامه دهخداقثول . [ ق ِ وَل ل ] (ع ص ، اِ) مرد فرومانده ٔ سست فروهشته گوشت . || گنگلاج . || خوشه ٔ ستبر خرمابن . || پاره ٔ بزرگ از گوشت و از استخوان . (منتهی الارب ) (آنند
قثوملغتنامه دهخداقثوم . [ ق َ ] (ع ص ) مرد بسیارخیر. || گردآورنده ٔ عیال . || فراهم آورنده ٔ نیکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).