قشهلغتنامه دهخداقشه . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 50 تن میشوند و در جوانرود و سیروان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
قشهلغتنامه دهخداقشه . [ ق ُ ش َ/ ش ِ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) آبوقشه . مردقشه . و ظاهراً این صورتی از کشه یعنی کشنده است ، مانند گاوخواره که نام رودی است ، چنانکه مردقشه ر
قشهلغتنامه دهخداقشه . [ ق ُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد دوآب پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در 48 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای
قشه گذاشتنلغتنامه دهخداقشه گذاشتن . [ ق ُ ش َ / ش ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به مسابقه برآمدن . به مسابقه گذاشتن . (یادداشت مؤلف ). غوشه کردن . رجوع به غوشه کردن شود.
قشه توتلغتنامه دهخداقشه توت . [ ق ُ ش ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد در 9 هزارگزی جنوب باختری صالح آباد و 7 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مشهد. موقع جغ
قشه رشهلغتنامه دهخداقشه رشه . [ق َ ش َ / ش ِ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) جمعی بی سروپا. بوش . (یادداشت مؤلف ). غشه رشه . رجوع به غشه رشه شود.
ابوقشهلغتنامه دهخداابوقشه . [ اَ ق ِ ش َ ] (ع اِ مرکب ) کپی . بوزینه . حمدونه . میمون . قرده .شادی . بهنانه . چز. بشوتن . مهنانه . درازدم . بوزنه .