حفصلغتنامه دهخداحفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سلیمان خلال ، مکنی به ابی سلمه و ملقب به وزیر آل محمد. رجوع به ابی سلمه خلال حفص در همین لغت نامه شود.
حفص امویلغتنامه دهخداحفص اموی . [ ح َ ص ِ اُ م َ ] (اِخ ) (مولا بنی امیه ) شاعری از شعرای دولت امویان است چندان زنده بماند تا دولت بنی عباس بیافت و بعبداﷲبن علی پیوست و از او امان خ
حفص ضریرلغتنامه دهخداحفص ضریر. [ ح َ ص ِ ض َ ] (اِخ )ابن عمر، مکنی به ابی عمر. رجوع به حفص بن عمر شود.
حفص فردلغتنامه دهخداحفص فرد. [ ح َ ص ِ ف َ ] (اِخ ) مکنی به ابی عمرو. یکی از اکابر مجبرة باشد مانند نجار و از مردم مصر است . وی به بصره شد و ابوالهذیل علاف را بدید و با او مناظره ک