حسبانلغتنامه دهخداحسبان . [ ح ِ ] (ع مص ) پنداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان عادل ). پنداشت . ظن . گمان : او همی گوید که حسبان خیال هم خیالی باشدت چشمی بمال .
حسبانلغتنامه دهخداحسبان . [ ح ِ ] (اِخ ) بلده ای است کوچک به دمشق مشتمل بر بساتین و ریاضها و زراعتها و آن قصبه ٔ بلقاست . ناحیتی به فلسطین . (دمشقی ).
حسبانلغتنامه دهخداحسبان . [ ح ُ ] (ع مص ) حساب . شمار. (مهذب الاسماء). شمردن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شماره کردن . شمار کردن . اندازه کردن . || (اِ) عذاب . || بلا.
حسبانةلغتنامه دهخداحسبانة. [ ح ُ ن َ ] (ع اِ) یکی حسبان . بالش خرد. (مهذب الاسماء). || تیر ناوکی . (مهذب الاسماء). تیر خرد. ج ، حسبان . || مورچه . || صاعقة. || ابر.
حسبانیةلغتنامه دهخداحسبانیة. [ ح ِ نی ی َ ] (اِخ ) طائفه ای از فلاسفه که منکر وجود حقیقی اشیاء بوده اند و جهان خارج را وهم میپنداشتند و آنرا زاده ٔ عقول و توهمات و حواس مردم میشمرد
حسبانیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگروهی از فلاسفه که اشیا را زادۀ توهم میدانستند و منکر وجود حقیقی اشیا بودند.
جحربانلغتنامه دهخداجحربان . [ ج ُ رُ ] (ع اِ) دو رگ است در زیر دو تندی نرمه ٔ گوش اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عرقان فی لهزمتی الفرس . (ذیل اقرب الموارد).