حداددیکشنری عربی به فارسیاهنگر , نعلبند , سوگواري , عزاداري , ماتم , عزا , سوگ , زرگر , اهنکر , فلزساز , فلزکار
حدادلغتنامه دهخداحداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) حسینی ، عبداﷲ. رجوع به ابن علوی الحدادی در ذیل لغت نامه شود.
حدادلغتنامه دهخداحداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) جبرائیل افندی . او راست : تاریخ الحرب السودانیة، که در روزنامه «اللطائف » بتدریج منتشر و سپس بصورت کتابی آنرا تمام کرد. (معجم المطبوعا
حدادلغتنامه دهخداحداد. [ ] (اِخ ) ابن شراحیل . یکی از ملوک یمن که برخی او را بلقیس دانند و بعضی از خواهران بلقیس . (حبیب السیر چ 1271 هَ . ق . جزء 2 ج 1 ص 93). و در چ خیام ج 1 ص
حداد حدیهلغتنامه دهخداحداد حدیه . [ ح َ دِ ح ُدْ دی هَِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) در حق کسی گویند که طلعت وی را مکروه دارند. (اقرب الموارد).
حداد نیشابوریلغتنامه دهخداحداد نیشابوری . [ ح َدْ دا دِ ] (اِخ ) رجوع به ابوحفص حداد در همین لغت نامه و نیز تاریخ گزیده ص 772و خاندان نوبختی صص 83-90 و فهرست فیه ما فیه شود.