planesدیکشنری انگلیسی به فارسیهواپیما، صفحه، سطح، پرواز، سطح تراز، جهش شبیه پرواز، رنده کردن، با رنده صاف کردن، صاف کردن
plainestدیکشنری انگلیسی به فارسیساده، صاف، واضح، عادی، هموار، پهن، رک و ساده، برابر، اشکار، بد قیافه، سر راست
plannedدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، طرح کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طراحی کردن، ترتیب کارها را معین کردن