pinchدیکشنری انگلیسی به فارسیخرج کردن، تنگنا، نیشگون، مضیقه، موقعیت باریک، اندک، جآنشین، نیشگون گرفتن، قاپیدن
پیوندینۀ نیشگونیpinch graftواژههای مصوب فرهنگستانپیوندینۀ پوستی کوچکی که با بلند کردن مکانیکی پوست از خاستگاه پیوندینه جدا میشود
گلوگاه 2pinch pointواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای در شبکۀ ریلی که ظرفیت قطارهای عبوری از آن نزدیک به ظرفیت کامل آن یا بیش از آن باشد