حلهلغتنامه دهخداحله . [ ح ِل ْ ل َ ] (اِخ ) مزیدیه . جامعان . (از منتهی الارب ). یاقوت چنین آرد: حله ٔ بنی مزید شهر بزرگی است که میان بغداد و کوفه واقع شده و به جامعان موسوم اس
حله ٔ آدملغتنامه دهخداحله ٔ آدم . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رنگ سبز است . (شرفنامه ٔ منیری ).
حله بافلغتنامه دهخداحله باف . [ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) بافنده ٔ حله : تا صبا شد حله باف و ابر شد گوهرفشان هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست .کمال الدین اسماعیل .
حله پوشلغتنامه دهخداحله پوش . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ حله و لباس نو و فاخر : صبا از زلف و رویش حله پوش است گهی قاقم گهی قندزفروش است . نظامی .سپیده دم که شدم حله پ
سامانة اطلاعات مکانی مشارکتیparticipatory GISواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای متشکل از مجموعة فنّاوریهای اطلاعات مکانی و سامانة موقعیتیابی جهانی و نرمافزار سنجش از دور و دسترسی آزاد به دادههای مکانی و تصاویر متـ . سام مشارک