حبلدیکشنری عربی به فارسیعصب , ريسمان , وتر , قوس , زه , تار , طناب نازک , رسن , سيم , طناب , باطناب بستن , بشکل طناب در امدن
حبللغتنامه دهخداحبل . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی است در کنار شاطی فیض به بصره . (معجم البلدان ). موضعی است به بصره ، به رأس میدان زیاد شهرت دارد. و بعضی گفته اند حبل و رأس میدان زی
حبللغتنامه دهخداحبل . [ ] (اِخ ) شهرکی است [ به عراق ] کم آبادانی و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم ). || نقطه ای در اطراف طهیثا و نزدیک جنبلاء و واسط که به سال 265 هَ . ق
حبللغتنامه دهخداحبل . [ ح َ ] (اِخ ) (...عرفة) موضعی به عرفات است . ابوذویب هذلی درباره ٔ آن گفته : فروحها عند المجاز عشیةتبادر اولی السابقات الی الحبل .و حسین بن مطیر اسدی گوی
حبل لؤلولغتنامه دهخداحبل لؤلؤ. [ ح َ ل ُ ل ُء ل ُء ] (ع اِ مرکب ) گردن بند مروارید . (دزی ج 1 ص 246).
حبل حبللغتنامه دهخداحبل حبل . [ ح َ ب َ ح َ ب َ ] (ع اِ) کلمه ای است که عرب گوسفندان را بدان زجر کنند. رجوع به حبرحبر شود.
حبل عرفةلغتنامه دهخداحبل عرفة. [ ح َ ل ِ ع َ رَ ف َ ] (اِخ ) رملی است نزدیک عرفات . (معجم البلدان ).
حبلةلغتنامه دهخداحبلة. [ ح ُ ل َ ] (اِخ ) قریه ای از قرای عسقلان که حاتم بن سنان حبلی بدان منسوب است . (معجم البلدان ).
حبل العاتقلغتنامه دهخداحبل العاتق . [ ح َ لُل ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) عصبی باشد میان کتف و گردن . (بحر الجواهر). پی میان دوش و گردن . (مهذب الاسماء) (معجم البلدان ). ج ، حبال العاتق .