حثدیکشنری عربی به فارسینصحيت , تشويق , گالوانيزه کردن , قياس , قياس کل از جزء , استنتاج , القاء , ايراد , ذکر , پيش سخن , مقدمه , استقراء , نفس نفس زدن , تند نفس کشيدن , دم کشيدن , ضر
حثلغتنامه دهخداحث . [ ح َث ث ] (ع مص ) برافژولیدن بر کاری . (حبیش تفلیسی ) (دستور اللغة نطنزی ) (تاج المصادر بیهقی ).برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن . (منتهی الارب ).
حثلغتنامه دهخداحث . [ ح ُث ث ] (ع اِ) کاه ریزه . خرده ٔ کاه . کاه خرد. || باریک از ریگ و خاک . || ریگ خشک درشت . (منتهی الارب ). ریگ درشت . (مهذب الاسماء). || نان خشک بی نان خ
حثولغتنامه دهخداحثو. [ ح َث ْوْ ] (ع مص ) خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). و در حدیث آمده است : «احثوا علی وجوه المداحین التراب ». || ریخته و پاشیده شدن خاک
کحثلغتنامه دهخداکحث . [ ک َ ] (ع مص ) برداشتن از مال به هر دو کف دست . (از منتهی الارب ). برداشتن از مال به هر دو دست و گفته اند با یک دست . (از اقرب الموارد).
پرچکوگویش بختیاریوسیلهاى چوبى چکشمانند:پرچها را خیس مىکنند، سپس با پرچکو، کوبند تا نرم شود perč .