حیالغتنامه دهخداحیا. [ ح َ ] (از ع ، اِ) فراخی سال و حال . || باران . و بمد آخر [ حیاء ] نیز آمده . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). باران بهاری . (دهار). باران که زمین زنده کند.
حیاکلغتنامه دهخداحیاک . (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حوک و حیاکة شود.
حیاکلغتنامه دهخداحیاک . [ ح َی ْ یا ] (ع ص ) کسی که با تکبر راه رود.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیکان شود.
حیاءفرهنگ انتشارات معین(حَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری ، خجلت . ؛~ را خوردن و آبرو را قی کردن کنایه از: بسیار گستاخ و وقیح و بی حیا بودن .