حزرلغتنامه دهخداحزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف . بیرونی آرد: فراء گو
حزرلغتنامه دهخداحزر. [ ح َ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن . (منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان .(غیاث ) (منتهی الارب ). د
حزرفرهنگ انتشارات معین(حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن به حدس ، تخمین زدن . 2 - در علم نجوم تقدیر ستارگان .
حزرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اندازه گرفتن به حدس و تخمین؛ دید زدن.۲. برآورد کردن حاصل مزرعه یا میوۀ درخت.
حزر کردنلغتنامه دهخداحزر کردن . [ ح َ ک َ دَ] (مص مرکب ) تخمین زدن . حدس زدن : تا اصلی و دستوری بود مسّاح و زمین پیمای را مساحت کردن و زمینها پیمودن و حزر کردن موضع را. (تاریخ قم ص
حزرةلغتنامه دهخداحزرة. [ ح َ رَ ] (اِخ ) دخت جریر شاعر است و او را بدان جهت ابوحزرة گفتند. زبیدی در تاج العروس گوید: ابوحزرة کنیة سیدنا جریر است وگویا او گمان کرده است که کنیت ج
حزرةلغتنامه دهخداحزرة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) درختی است ترش . (منتهی الارب ). || دوست داشته شده . || برگزیده ای از مال . خیارالمال . (معجم البلدان ). ج ،حَزَرات . || کُنار تلخ . || ت
حزرةلغتنامه دهخداحزرة.[ ح َ رَ ] (اِخ ) چاهی است . (معجم البلدان ). || جائی است و گویند وادیی است . (معجم البلدان ).