حذنةلغتنامه دهخداحذنة. [ ح ُ ذُن ْ ن َ ] (اِخ ) زمینی است بنی عامربن صعصعة را. نصر گوید: حذنة موضعی است قرب یمامة بدانسوی وادی حائل . محرزبن مکعبر ضبی گوید : فدی لقومی ما جمعت م
حذنةلغتنامه دهخداحذنة. [ ح ُ ذُن ْ ن َ ] (ع اِ) اُذُن . (معجم البلدان ). گوش . (مهذب الاسماء). || (ص ) کوتاه . || مرد خردگوش . کوتاه گوش . || شتری که در خردسالی به سواری درآمده
حذنتانلغتنامه دهخداحذنتان . [ ح ُ ذُن ْ ن َ ] (ع اِ) دو گوش . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || دو خصیه . || دو کرانه ٔ فرج زن . (منتهی الارب ).