patternدیکشنری انگلیسی به فارسیالگو، طرح، مدل، نقش، سرمشق، انگاره، ملاک، صفات و خصوصیات فردی، نظیر بودن، مسطوره، همتا بودن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن
شتککاریspatteringواژههای مصوب فرهنگستانایجاد نقاط رنگی کوچک با قلممو و کمی پوشرنگ، برای شبیهسازی بافت چوب در کهنهنمایی