partyدیکشنری انگلیسی به فارسیمهمانی - جشن، حزب، مهمانی، طرف، فرقه، سور، بزم، یارو، فئه، قسمت، دسته همفکر، دسته متشکل، جمعیت، بخش، دسته، مهمانی دادن یارفتن
حزب حاکمgoverning party, ruling partyواژههای مصوب فرهنگستاندر نظام مجلسی، حزبی که با کسب بیشترین آرا در انتخابات بهتنهایی یا در قالب ائتلاف، مسئولیت ادارۀ دولت را در دست میگیرد