panدیکشنری انگلیسی به فارسیماهی تابه، کفه، قاب، جمجمه، کفه ترازو، روغن داغکن، تغار، گودال اب، استخراج کردن، بباد انتقاد گرفتن، بهم پیوستن، بهم جور کردن
حرکت افقگَردpanواژههای مصوب فرهنگستانحرکت چرخشی دوربین به راست یا چپ، حول محور ثابت و در سطح افق متـ . افقگَرد
حشددیکشنری عربی به فارسیجمعيت , ازدحام , شلوغي , اجتماع , گروه , ازدحام کردن , چپيدن , بازور وفشارپرکردن , انبوه مردم , رشک , حسد , حسادت , حسد بردن به , غبطه خوردن , ايل وتبار , گروه
حشدلغتنامه دهخداحشد. [ ح َ ش ِ ] (ع ص ) آنکه در بذل مال کوشش و یاری و مال دریغ نورزد. وشکول . محتشد. ج ، حشاد. || عین حشد؛ چشمه که آبش خشک نشود. || وادی حشد؛ وادیی که بی باران
حشدلغتنامه دهخداحشد. [ ح َ] (ع مص ) فراهم آوردن . گرد کردن . جمع کردن . با هم آوردن . || فراهم آمدن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). گرد شدن . جمع
حشودلغتنامه دهخداحشود. [ ح َ ] (ع اِ) ناقه ای که زود شیر در پستان وی فراهم آید. (منتهی الارب ). || ناقه ای که خطا نکند آبستن شدن را از یکبار گشنی کردن گشن .