خرفهلغتنامه دهخداخرفه . [ خ ُ رَ ف َ ] (اِخ ) دهی است میان سنجار و نصیبین و احمد مقری ابن مبارک بن نوفل از این ده است . (از منتهی الارب ).
خرفهلغتنامه دهخداخرفه .[ خ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلةالحمقاء معروف است . گویند در اصل بقلةالزهراء بوده و مع
خرفهفرهنگ انتشارات معین(خُ فِ یا فَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره ای به نام خرفه ، جزو ردة جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است . تخم آن در پزشکی به کار
خرفه ٔ دشتیلغتنامه دهخداخرفه ٔ دشتی . [خ ُ ف َ / ف ِ ی ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقلة حمقاء بریه . طیلافیون . ایلیقبرا. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرفهم شدنلغتنامه دهخداخرفهم شدن . [ خ َ ف َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نیک و روشن فهمیدن مطلبی در اثر تکرار و بسیار گفتن آن مطلب . خوب درک کردن . مطلبی را کاملاً بر اثر تکرار یاد گرفتن . (یا
خرفهم کردنلغتنامه دهخداخرفهم کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک و روشن و مکرر گفتن مطلبی بکند و دیرفهمی . سخت روشن و عوام فهم گفتن تا کودنی دریابد. (یادداشت بخط مؤلف ).