خرملغتنامه دهخداخرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت
خرمکلغتنامه دهخداخرمک . [ خ ُ / خ َ م َ] (اِ) خرمهره ، یعنی مهره ای از شیشه ٔ سیاه و سفید وکبود که جهة دفع چشم زخم بر گردن کودکان بندند و خرتک نیز گویند. (از برهان ) (ناظم الاطب
خرمکلغتنامه دهخداخرمک . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در سه هزارگزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای مع
خرمکلغتنامه دهخداخرمک . [ خ ُرْ رَ م َ ] (اِخ ) نام قصری به نیشابور بروزگار غزنویان . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرموجلغتنامه دهخداخرموج . [ خ ُ ] (اِخ ) ناحیتی است از بلوکات دشتستان . طول آن 18هزارگز.مرکز آن خرموج و دارای چهارصد خانوار است . (یادداشت بخط مؤلف ). برای اطلاع بیشتر به خورموج
آبلهگویش خلخالاَسکِستانی: âvla دِروی: âvla شالی: âvla کَجَلی: owla کَرنَقی: âbila کَرینی: âvla کُلوری: âvla گیلَوانی: âvla لِردی: ovla