خریملغتنامه دهخداخریم . [ خ َ ] (ع ص ) بی باک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خریملغتنامه دهخداخریم . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) ابن فاتک بن الاخرم . او را خریم بن اخرم بن شدادبن عمروبن فاتک اسدی ، مکنی به ابوایمن و ابویحیی نیز می گویند. مسلم و بخاری و دارقطنی و غ
خریملغتنامه دهخداخریم . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام کتلی است میان بدر و مدینه که آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله دروقت رجوع به آنجا عبور فرمودند. (از منتهی الارب ).
خریم الناعملغتنامه دهخداخریم الناعم . [ خ ُ رَ مُن ْ نا ع ِ ] (اِخ ) خریم بن خلیفةبن حارث بن خارجة غطفانی مری از عربان بود و در تنعم به او مثال می زنند و می گویند «انعم من خریم » او بر
خریمیلغتنامه دهخداخریمی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابی حجوش خریمی دمشقی خطیب جامع دمشق بود و از احمدبن انس بن ملک و محمدبن یزیدبن عبدالصمد و ابی بکر محمدبن خزیمه و ابوالعب