onدیکشنری انگلیسی به فارسیبر، در مسیر، به پیش، همواره، روشن، برقرار، باعتبار، به، بر روی، روی، در روی، برای، در باره، در بر، بالای، بنا بر، سر، راجع به، بطرف، بعلت، بخرج، وصل
خدلغتنامه دهخداخد. [ خ َدد ] (ع اِ) رخسار و آن دو باشد و مذکر است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رخساره . (غیاث اللغات ). رخ . (دستور اللغة نطنزی ) (حبیش تفلیس
خدلغتنامه دهخداخد. [ خ َدد ] (ع مص ) زمین کندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). شکافتن زمین . (منتهی الارب ). || گود کردن زمین . حفر کردن زمین . یقال : خد السیل الارض
خدوکفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزرده، اندوهناک، پریشان، غمگین، مغموم ۲. اندوه، غصه، غم، ملال ۳. حسادت، حسد، رشک ۴. خشم، غضب، قهر