خنسلغتنامه دهخداخنس . [ خ َ ] (ع مص ) سپس ماندن . یقال : خنس عنه خنساً و خنوساً. || سپس کردن و گذشتن از آن . یقال : خنس زیداً. || گرفتن نر انگشت . یقال : خنس الابهام . || غایب
خنسلغتنامه دهخداخنس . [ خ َ ن َ ] (ع اِمص ) سپس رفتگی بینی از روی با اندک بلندی سر آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). || از عیوب اسب که در فوق دومنخره ٔ او ف
خنسلغتنامه دهخداخنس . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ «اخنس » و «خنساء». (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) اقرب الموارد). رجوع به «اخنس » و «خنساء» شود.
خنسلغتنامه دهخداخنس . [ خ ُ ن ُ ] (ع اِ) آهوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || گاوان . || جای آهوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (ا
خنس و فنسلغتنامه دهخداخنس و فنس . [ خ ِ ن ِ س ُ ف ِ ن ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ناراحتی . اشکال . رنج . سختی .- به خنس وفنس افتادن ؛ به ناراحتی و اشکال افتادن . به سختی افتادن .
خنساءلغتنامه دهخداخنساء. [ خ َ ] (ع ص )مؤنث اخنس . زنی که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی آن اندکی بلند باشد. ج ، خُنس . || ماده گاو وحشی (این کلمه صفت است برای ماده گاو وحشی ).
خنستانلغتنامه دهخداخنستان . [ خ ُ ن ِ ] (ص ) مبارک . میمون . فرخنده . خجسته . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). مصحف خَنِشان است .
خنسارلغتنامه دهخداخنسار. [ خ َ ] (اِ) جانوری است آبی که گوشت آن را خورند. (برهان قاطع). در حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع آمده : مصحف خشنسار. رجوع شود به خشین سار و خشیشار.