خاثرلغتنامه دهخداخاثر. [ ث ِ] (ع ص ) ستبر (شیر). (مهذب الاسماء). ثخن و اشتد فهوخاثر. (اقرب الموارد). خفته ، کلچیده ، بسته (شیر).
خاثرهلغتنامه دهخداخاثره . [ ث ِ رَ ] (ع اِ) فرقه ٔ مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زن که اندک درد یابد. (منتهی الارب ). || جماعت . یقال : رایت خاثرةً من الناس ؛ ای جماعة. (ا
سائب خاثرلغتنامه دهخداسائب خاثر. [ ءِ ث ِ ] (اِخ ) مکنی بابوجعفر فارسی لیثی یکی از ائمه ٔ موسیقی عرب و اصل او ایرانی است . پدرش مولای بنی لیث بود و سپس آزاد گردید. سائب در مدینه نشو