خبعلغتنامه دهخداخبع. [ خ َ ] (ع مص ) مقیم گردیدن در جای . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در محلی اقامت کردن .در مکانی جای برای اقامت گرفتن . (متن اللغة) (معجم الوسیط) (اقرب
خبعجةلغتنامه دهخداخبعجة. [ خ َ ع َ ج َ ] (ع مص ) رفتاری (راه رفتنی ) که در آن گام نزدیک نهاده شود مانند رفتار (راه رفتن ) مردم در گمان افتاده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
خبعةلغتنامه دهخداخبعة. [ خ ُ ب َ ع َ ] (ع ص ) زنی که گاه پنهان شود و گاه ظاهر. (از آنندراج ). این معنی که صاحب آنندراج برای خبعه آورده همان معنیی است که برای عبارت معروف : «امرا
خبعثنلغتنامه دهخداخبعثن . [ خ َ ب َ ث َ ] (ع ص ، اِ) مرد سخت ستبر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ) || شیربیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العر
خبعثنلغتنامه دهخداخبعثن . [ خ َ ب َ ث ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (متن اللغة) (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم الوسیط).
خبعثنلغتنامه دهخداخبعثن . [ خ ُ ب َ ث ِ ] (ع ص ، اِ) فربه و تناور از هرچیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (تاج العروس ). || شیر بیشه . || مرد ستبر