خیرخیرلغتنامه دهخداخیرخیر. (ق مرکب ) هرزه . بیهوده . بی سبب . بی تقریب . (ناظم الاطباء). بهرزه . بیهده . (یادداشت مؤلف ). بی دلیل . بی علت : دریغ آن سوار گرانمایه شیرکه افکنده شد
خرخیرلغتنامه دهخداخرخیر. [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است از ختا که مشک و جامه ٔ ابریشمین از آنجاآورند. (ناظم الاطباء). خرخیز. رجوع به خرخیز شود.