ثُمْنOctans, Octant, Octواژههای مصوب فرهنگستانصورتی فلکی در آسمان جنوبی (southern sky) که نقطۀ قطب جنوب آسمان در آن قرار گرفته است
خزفلغتنامه دهخداخزف . [ خ َ ](ع مص ) دست اندازان رفتن . یقال : خزف فی مشیه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). بدست و پا راه رفتن . (یادداشت ب
خزفلغتنامه دهخداخزف . [ خ َ زَ ] (ع اِ) سفال . (منتهی الارب ) : لعلت دهد مگیر که این لعل است نعل و خزف بود همه ایثارش . ناصرخسرو.تا بزیر فلک چنبری اندر همه وقت گل به ازخار و گه
خزفیلغتنامه دهخداخزفی . [ خ َ ] (ص نسبی ) در اصطلاح پزشکان نوع چهارم از انواع چهارگانه ٔ جرب چشم است . (از بحر الجواهر). || سفالین . (یادداشت بخط مؤلف ).
خزفیلغتنامه دهخداخزفی . [ خ َ زَ ] (ص نسبی ) کوزه گر. (از ناظم الاطباء) . || سفالگر. (از ناظم الاطباء). || کوزه فروش . (از ناظم الاطباء).
سنگ خزفیلغتنامه دهخداسنگ خزفی . [ س َ گ ِ خ َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است مانند زبدالبحر که کف دریا باشد به آب بسایند و بر موی بمالند موی را بسترد و به عربی حجرالشعر خوانن