خزملغتنامه دهخداخزم . [ خ َ ] (ع مص ) سوراخ کردن بینی شتر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || خلیدن شتر. || ملخ را بسیخ در کشیدن . (از منتهی الارب ) (از ت
خزملغتنامه دهخداخزم . [ خ َ زَ ] (ع اِ) درختی است مانند دَوم که از پوست وی رسن سازند. (منتهی الارب ).
خزمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر عروض، آوردن حرف یا حروفی زائد و خارج از وزن در ابتدای مصراع که تقطیع به شمار نمیآید.
خزمکلغتنامه دهخداخزمک . [خ َ م َ ] (اِ) مهره ای بود کودکان را از بهر چشم بد بندند خزریان فروشند دو سه رنگ بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ترسم چشمت رسد که سخت حقیری چونکه ن
خزمهلغتنامه دهخداخزمه . [ خ َ زَ م َ ] (ع اِ) واحد خزم . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || برگ بافته ٔ مقل . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
خزمیلغتنامه دهخداخزمی . [ خ َ ما ] (ع ص ) شترانی که خزامة در بینی آنها کرده باشند. (منتهی الارب ). یقال : ابل خزمی . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ).
خزمیانلغتنامه دهخداخزمیان . [ خ َ ] (اِ) جند بیدستر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خایه ٔ سگ آبی . (مفاتیح ) (برهان قاطع).