خشندیکشنری عربی به فارسیزبر , خشن , زمخت , بي ادب , داراي ساختمان خشن و زمخت , درشت , ناهنجار , بدخلق , ترشرو , گرفته , ناصاف , ناهموار , ژنده , کهنه
خشندیکشنری فارسی به عربیاجش , خشبي , خشن , شرس , صاخب , صارخ , فظ , في العراء , قاسي , قرحة , متوقع للانخفاض , مستوي عالي , وقح
خشنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله ۲. بیادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزهخو، عصبانی، عنیف، ناملایم ≠ نرم، لطیف، ملایم ۳. جدی، سختگیر ۴. ناهنجار، ناخوشآیند ۵. زمخت
خشنولغتنامه دهخداخشنو. [ خ ُ ] (ص ) مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) : شدم من باندر زمن بگرویدز من پاک بدرود و خشنو شوید. اسدی .قومی ز فراق او
خشنگلغتنامه دهخداخشنگ . [ خ َ ش َ ] (اِ) داغ سر. || سر کچل . || کچلی . (برهان قاطع). || مردم کچل . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خاشاک وار بر سر آب آمد آن خشنگ .سوزنی .