خشاملغتنامه دهخداخشام . [ خ ُ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خشاملغتنامه دهخداخشام . [ خ ُ ] (ع ص ) آنکه بینی وی کلان و ستبر باشد . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || کوه بلند که بینی آن ستبر باشد. (منت
خشاملغتنامه دهخداخشام . [ خ ُ ] (ع مص ) افتادن غضروفها که میان دماغ و بینی کسی است . خشم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خشم شود.
خشاملغتنامه دهخداخشام . [ خ ُش ْ شا ] (ع ص ) مرد کلان بینی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خشامنلغتنامه دهخداخشامن . [ خ َ / خ ُ م َ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خش . || مادرشوهر. خش . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
آخشام زدنلغتنامه دهخداآخشام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب )(از ترکی آقشام به معنی شام و شبانگاه ) آقشام زدن . زدن نوبت بر در پادشاهان و حکام گاه فروشدن آفتاب .