ordainedدیکشنری انگلیسی به فارسیتعیین شده، مقرر داشتن، ترتیب دادن، مقدر کردن، وضع کردن، امر کردن، فرمان دادن
ordainsدیکشنری انگلیسی به فارسیمقررات، مقرر داشتن، ترتیب دادن، مقدر کردن، وضع کردن، امر کردن، فرمان دادن
ordainدیکشنری انگلیسی به فارسیمقدمه، مقرر داشتن، ترتیب دادن، مقدر کردن، وضع کردن، امر کردن، فرمان دادن
خشیشهلغتنامه دهخداخشیشه . [ خ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) مرغی سفید باشد که در ایام بهار در باغها فراوان می باشد. (از ناظم الاطباء).
خشاشهلغتنامه دهخداخشاشه . [ خ َ / خ ِ / خ ُ ش َ ] (ع اِ) واحد خشاش یعنی یکی گنجشک . (منتهی الارب ). || یکی از حشرات الارض . (منتهی الارب ).
خشحشهلغتنامه دهخداخشحشه . [ خ َ ح َ ش َ / ش ِ ] (اِ صوت ) بانک کاغذ وجامه ٔ نو و آواز سلاح . خشخشه . رجوع به خشخشه شود.
خشخشهلغتنامه دهخداخشخشه . [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] (اِ صوت ) بانگ کاغذ و جامه ٔ نو و آواز سلاح و آواز کردن هر چیز خشک از افتادن چیزی بر آن و درآمدن در چیزی .(آنندراج ) (از دهار) (از
خشیبهلغتنامه دهخداخشیبه . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) طبیعت . || طبیعت شمشیر که ساخت نخستین آن باشد. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).