دغنجةلغتنامه دهخدادغنجة. [ دَ ن َ ج َ ] (ع مص ) سطبری زن و گرانی آن . (از منتهی الارب ). بزرگ و سنگین شدن زن .(از اقرب الموارد). || گام نزدیک گذاشته رفتن . (از منتهی الارب ). با
دغنةلغتنامه دهخدادغنة. [ دُ غ ُن ْ ن َ / دُ ن َ ] (ع اِ) ابر برهم نشسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دجنة. || ابر تاریک بی باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجو
دغناسلغتنامه دهخدادغناس . [ دَ ] (ع اِ) مرغکی است از انواع گنجشک طوق سیاه و بر پشت خطوط سرخ دارد. (منتهی الارب ). پرنده ای است کوچک با پرهای سفید و سیاه و بیشتر در ساحل دریا بسر
دغندرلغتنامه دهخدادغندر. [ دُ غ ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 418 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج