دغلیلغتنامه دهخدادغلی . [ دَ غ َ ] (حامص ) حرام زادگی و عیاری و مکاری و ناراستی . (برهان ) (از آنندراج ). تزویر و خیانت و فساد و ناراستی و عیاری و حرامزادگی . (ناظم الاطباء). آر
دغلیلغتنامه دهخدادغلی . [ دُ غ ُ ] (ص ) بچه ٔ حیوانی را گویند که فربه شده باشد و چاغ و خوش صورت ، و جست و خیز نماید. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || توأم ،و آن دو طفل اند که
دغلیفرهنگ انتشارات معین( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - ناراستی ، نادرستی . 2 - مکاری . 3 - حرامزادگی .
دغولیلغتنامه دهخدادغولی . [ دَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس . از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خرا
دغولیلغتنامه دهخدادغولی . [ دَ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به دغول که نام مردی است . (از الانساب سمعانی ).