درنشاندنلغتنامه دهخدادرنشاندن . [ دِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نشاندن . قرار دادن . اجلاس . ارداف : استرداف ؛ از پی درنشاندن خواستن . (دهار). || بسختی فروبردن . استوار کردن . فرو بردن با
درنشاندنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر؛ نشاندن؛ جا دادن.
درخشاندنلغتنامه دهخدادرخشاندن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) درخشانیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به درخشانیدن شود.
درنشاندگیلغتنامه دهخدادرنشاندگی . [ دَ ن ِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی درنشانده . پیوند. (ناظم الاطباء). و رجوع به درنشاندن شود.
درفشاندنلغتنامه دهخدادرفشاندن . [ دُ ف َ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) درافشاندن . افشاندن در. پراکندن در : دیده درمی فشانددر دامن گوئیا آستین مرجان داشت . سعدی .