دعدلغتنامه دهخدادعد. [ دَ ] (ع اِ) لقب ام جبین که جانورکی است . (منتهی الارب ). لقب حرباء. (از اقرب الموارد). ج ، دُعود، أدعُد، دَعَدات . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
دعدلغتنامه دهخدادعد. [ دَ ] (اِخ ) نام زنی است ، و آن منصرف و غیرمنصرف آید. (از اقرب الموارد). دعد و رباب ، دو معشوقه ٔ مثلی عرب یا عاشق و معشوقه ای از آنان .(امثال و حکم دهخدا
دعدعاًلغتنامه دهخدادعدعاً. [ دَ دَ عَن ْ ] (ع اِ فعل ) به معنی دعدع است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دعدع شود.
دعداتلغتنامه دهخدادعدات . [ دَ ع َ ] (ع اِ) ج ِ دَعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به دعد شود.
دعداعلغتنامه دهخدادعداع . [ دَ ] (ع ص ، اِ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ). قصیر. (اقرب الموارد). || نوعی از نرم و آهسته دویدن . (منتهی الارب ): سعی دعداع ؛ دویدنی که در آن آهستگی و
دعداعلغتنامه دهخدادعداع . [ دِ ] (ع مص ) مصدر دعدعة است در تمام معانی . (از اقرب الموارد). رجوع به دعدعة شود.
دعدعلغتنامه دهخدادعدع . [ دَ دَ ] (ع اِ فعل ) مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً)، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند «لعاً». (از
نونگویش بختیارینان. nun-e- ofâq:نان اُفاق (نوعى نان گرد و نازک که با شیر تهیه مىشود). nun-e- tonoka:نان تُنُکه (نوعى نان لواش گرد و نازک). nun-e- tâs xošk:نانِ تاس خشک (نوعى