دعنلغتنامه دهخدادعن . [ دِ ع َن ن ] (ع ص ) بی باک . (آنندراج ). ماجن . (اقرب الموارد). || (منتهی الارب ). ج ، دِعنّة. (اقرب الموارد). (اِ مص ) بی باکی .
دعنلغتنامه دهخدادعن . [ دَ ] (ع اِ) برگهای خرما که بعضی را با بعضی به رسنی از پوست خرما بافته برآن خرما گسترند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دعنکرلغتنامه دهخدادعنکر. [ دَ ع َ ک َ ] (ع ص ) نعت است از ادعنکار. (منتهی الارب ). کسی که ناگاه به بدی پیش آید. (ناظم الاطباء). آغاز کننده ٔ بدی بر دیگران . (از اقرب الموارد). دع
دعنکرانلغتنامه دهخدادعنکران . [ دَ ع َ ک َ ] (ع ص ) به معنی دعنکر است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دعنکر شود.
دعنةلغتنامه دهخدادعنة. [ دِ ع َن ْ ن َ ] (ع اِ) ج ِ دِعن ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دِعَن ّ شود.
جدعونلغتنامه دهخداجدعون . [ ] (اِخ ) ابن یوآش شخصی که بنی اسرائیل را از دست مدیان رهانید. (از مجمل التواریخ و القصص ص 142). این شخص همان جدعون یوآش است . رجوع به این کلمه شود.