ددیلغتنامه دهخداددی . [ دَ] (حامص ) سبعیت . درندگی ددگی . دد بودن : زان از ددگان بر او بدی نیست کآلایشی از ددی در او نیست . نظامی .از بسکه ددانش دیده بودنداز خوی ددی بریده بودن
ددی گرفتهلغتنامه دهخداددی گرفته . [ دَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) به خوی ددان برآمده . همخوی ددان شده . سبعیت یافته : مسبع؛آنکه از صحبت ددان ددی گرفته باشد. (منتهی الارب ).
ددیگرلغتنامه دهخداددیگر. [ دُ ] (ق مرکب ) عدد ترتیبی . دوم . ثانیاً. دودیگر : ددیگر چنین هست رویم که هست یکی گر دروغ است بنمای دست .فردوسی .