دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ ] (ص ) این کلمه در شاهد زیر از تاریخ طبرستان همراه زل آمده است و به نظر می رسد که با کلمه ٔ دنبه بستگی داشته باشد و معنی دنبه دار دهد،چه زل گوسفند بی د
دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ دَم ْ ب َ ] (اِ) استهزاء و مسخره . (ناظم الاطباء). و رجوع به دنبال شود. || هر چیز مضحک و خنده آور. (ناظم الاطباء). || نوعی از دهل . (ناظم الاطباء). دهل
دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) دمل و برآمدگی کوچکی در جلد که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است و نوعاً مرکز آن متقرح گشته و گود می گردد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دبیله