دارپرنیانلغتنامه دهخدادارپرنیان . [ پ َ ] (اِ مرکب ) چوب بقم راگویند و بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ) : بر هر تنی پراکند آن پرنیان پرندخاکی کز آن نروید جز دارپرنیان .مسعودسعد.
دارپرنیانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچوب بقم که از آن رنگ سرخ میگیرند و برای رنگ کردن پشم و ابریشم و پارچههای ابریشمی به کار میرود؛ دارنهال: ◻︎ در هر تنی پراکند آن پرنیانپرند / خاکی کز او نروی
داردانیانلغتنامه دهخداداردانیان . (اِخ ) نام یک خانوداه ٔ گمنام قدیم در آسیای صغیر که در شهر اِاُلی زندگی می کرده اند و در زمان اردشیر دوم پادشاه هخامنشی یکی از افراد این خاندان بنام