دادیابلغتنامه دهخدادادیاب . [ دادْ ] (نف مرکب ) یابنده ٔ عدل . انصاف جوینده . || داد یافته . انصاف دیده . انصاف جسته : سایه ٔ یزدان تویی و آفتاب ملک توخلق یزدان از تواند انصاف جوی
دادیانهلغتنامه دهخدادادیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دادویه . حاکم موصل ، آنکه جرجیس پیغمبر را عذاب کرد و بکشت . رجوع به دادویه شود.
دادیاریلغتنامه دهخدادادیاری . [ دادْ ] (حامص مرکب ) عمل دادیار. یاری عدالت کردن . || شغل دادیاری یعنی شغل معاونت قضائی مدعی العموم .
دادیانلغتنامه دهخدادادیان . (اِخ ) همان پیشدادیان است . (آنندراج ). اما این معنی بر اساسی نیست و دادیان پیشدادیان یا مخفف آن نیست و معنی تمام کلمه از این جزء برنمی آید.
دادیانلغتنامه دهخدادادیان . (اِخ ) دهی از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار. جلگه ای معتدل و دارای 100 تن سکنه . آب آنجا از قنات . محصول آن غلات و پنبه و کنجد و زیره . شغل ا