دزندیسلغتنامه دهخدادزندیس . [ دِ زَ ] (ص ) برابر. مثل . شبیه . یکسان . || هویدا. آشکار. ظاهر. (ناظم الاطباء).
دزندیسلغتنامه دهخدادزندیس . [ دِ زَ ] (ق ) همانا. ظاهراً. گویا. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : اگرچه در وفا بی شبهی و دیس نمی دانی تو قدر من دزندیس . رودکی .دزاندیس . و ر
دزندیسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. برابر و یکسان.۲. شبیه.۳. آشکار؛ هویدا.۴. (قید) درحال.۵. (قید) همانا؛ گویا: ◻︎ اگرچه در وفا بیشبهی و دیس / نمیدانی تو قدر من دزندیس (رودکی: لغتنامه: دزندیس
دزاندیسلغتنامه دهخدادزاندیس . [ دِ زَن ْ ] (ق ) همانا. گویا. ظاهراً.(از آنندراج از جهانگیری ). و رجوع به دزندیس شود.